گفتم:خدایا از همه دلگیرم!
گفت:حتی از من؟
گفتم:خدایا دلم را ربودند!
گفت:پیش از من؟
گفتم:خدایا چه قدر دوری!
گفت:تو یا من؟
گفتم:خدایا تنها ترینم !
گفت: پس من؟
گفتم: خدایا کمک خواستم!
گفت:غیر ازمن؟
گفتم:خدایا دوستت دارم !
گفت: بیش از من؟
نظرات شما عزیزان:
تا کجاي قصه بايد ز دلتنگي نوشت ؟
تا به کي بازيچه بودن توي دست سرنوشت ؟
تا به کي با ضربه هاي درد بايد رام شد ؟
يا فقط با گريه هاي بي قرار آرام شد ؟
بهر ديدار محبت تا به کي اين انتظار ؟
خسته از زندگي با غصه هاي بي شمار ...
تا به کي...؟؟؟
تا به کي بازيچه بودن توي دست سرنوشت ؟
تا به کي با ضربه هاي درد بايد رام شد ؟
يا فقط با گريه هاي بي قرار آرام شد ؟
بهر ديدار محبت تا به کي اين انتظار ؟
خسته از زندگي با غصه هاي بي شمار ...
تا به کي...؟؟؟
تاريخ : یک شنبه 2 مهر 1391برچسب:گفت و گو با خدا, | 7:31 | نویسنده : مجید حیدری |
.: Weblog Themes By Pichak :.